سلام به همه ی بچه ها البته دیگه بچه ای نموند که پترس رو که مسدود کردن ما هم بیخانمان شدیم آخه اینم شد زندگی نه خدایش اینم شد زندگی آدم چهار ترم پشت سر هم مشروط میشه تازه با اون نوناشون ..............
لطفا پس از خوندن مطلب زیر از پدر مادر ها زیاد سوال نپرسید حتی شما دوست عزیز.......چون اینجوری نهنه باباهاتون رو میندازین به جون هم از ما گفتن بود بالاخره من خودم یه مدت بابا بودم میفهمم این چیزا رو چهارتا شلوار بیشتر از شما پاره کردم
روزی دخترک از مادرش پرسید: "مامان نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد.
دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش پرسید.
پدرش پاسخ داد: "خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد.."
دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!
مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ی خودش!
روز اول: اتاق شماره پنج، خونه جدید ما! جارو برقی رو از انبار می گیریم.علی خیلی بهداشتیه. همه جا رو برق میندازه حتی می خواد پنکه سقفی رو هم دستمال بکشه! حیف که سرعتش زیاده وگرنه می کشید! اتاق شده یه دسته گل.
اینم یه جور زندگیه! « الو مامان! یه هم اتاقی خوب پیدا کردم! چی؟! …. نه! پسره!»
« وای خداجون من دانشجو شدم!»
روز دوم: « زندگی مستقل آدم رو مرد میکنه» علی میگه. موافقم. احساس می کنم واقعاً دارم مرد می شم! باز دمپائیم گم شد. اشکالی نداره یکی دیگه می خرم.
« الو بابا! پول شهریه رو کی می فرستی؟ میشه هشتصد هزار! چی؟!…… به تومن دیگه!… الو بابا! خوبی؟! ……»
امشب رو استثناً- مثل دیشب- کالباس می خوریم. از فردا دیگه غذای درست و حسابی می خوریم. اَه ساعت سه نصف شبه. چرا این اتاق بغلی ها نمی خوابن؟ « آقای محترم من فردا صبح کلاس دارم. صدای اون ضبط رو کم کنید. عشقته؟! غلط کردی! یقه رو ول کن…..آخ چشمم! »
روز سوم: وای دیر شد! جنازم رو می کشم سر کلاس با چشمای پف کرده! « چی استاد نمی آد؟» خدا لعنت کنه…… خدا لعنت کنه…… یزید رو!
کباب کوبیده سلف هم که سرد می شه مثل لاستیک میشه. اگه حلقه ای درستش می کردن می شد به جای تسمه پروانه ازش استفاده کرد!
دمپایی رو هم اگه پشت در پارک کنی وقتی برگردی دیگه نیست « حتماً کار این اتاق بغلی های از خدا بی خبره» علی میگه.
روز چهارم: « روزها طولانیه! مگسی برای کشتن نیست چه باید کرد!» گاهی توی بیکاری شعر می گم! علی یه ساعته که جلوی آیینه داره تیپ می زنه« بسه دیگه …… شدی!» گوش نمی کنه.
استثناً چهارمین شبی هست که کالباس می خوریم، احساس می کنم کالباسهای شب اولی هنوز توی معدم مونده! دو تا تاریخ روی بسته کالباس بود الان که دقت می کنم هردوش مال پارسال بود! روز پنجم: علی میگه فکر میکنه عاشق شده، نمی دونه به مامانش بگه یا نه. از اثرات بیکاریه دیگه ,شاید هم کار اون کالباسهاست که زده به مغزش!
شام نداریم. کالباسها رو علی انداخته توی سطل آشغال. اگه نمی انداخت مجبور نبودیم امشب نون و رب بخوریم! هوا یک کم سرد شده شوفاژ ها هم سرد شدن! شب با کاپشن می خوابیم. یک« دم کنی» داریم، روی سرم می پیچم. تا صبح حتماً مخم خوب دم می کشه!
وای چرا مرد شدن اینقدر سخته! روز ششم: بوی دود توی راهرو پیچیده « میری به این اتاق بغلی ها بگی رعایت کنن؟»علی میگه .
سیاهی دور چشمم رو نشون میدم« نه بیا با هم بریم» در رو که باز میکنیم یه دود غلیظ تر می زنه بیرون. حلقه زدن دارن قلیون می کشن« آقایون محترم میشه داخل ساختمون قلیون نکشین؟» « نه! هرهرهر……..»
همه ی لباسهام چرک شده. ظرف ها کثیفه. ای خدا چی میشد شهر خودم قبول میشدم!
روز هفتم: « خدایا چرا این دنیا رو آفریدی» علی دچار یأس فلسفی شده، نمی دونم مربوط به اون شکست عشقیه یا اثرات کالباس ها! یک هفته است اتاق رو جارو نکردیم.کف اتاق مورچه ها دارن تظاهرات می کنند!
حوصله ام از این اتاق سر رفته، حوصله ی بیرون رفتن هم ندارم، دو ساعته که روی تخت دراز کشیدم، دو ساعته دارم به سقف نگاه می کنم. آفتاب افتاده توی اتاق، گرد و خاکها دارن توی نور معلق می زنند، پشتم عرق کرده، حوصله ی غلت زدن هم ندارم. « خدایا چرا این دنیا رو آفریدی»
« الو مامان!…….. دوستت دارم…….. نه گریه نمی کنم فقط صدام گرفته!»
? – بلوغ : زنان بسیار سریعتر از مردان بالغ میشوند. اغلب دختران ?? ساله میتوانند مانند یک انسان بالغ رفتار کنند. اغلب پسران ?? ساله هنوز در عالم کودکانه بسر برده و رفتارهای ناپخته دارند. به همین دلیل است که اکثر دوستی های دوران دبیرستان به ندرت سرانجام پیدا میکنند.
قهوه تلخ: فرض کنید چند زن و مرد در اتاقی نشته اند و ناگهان سریال قهوه تلخ شروع به پخش می شود. مردها فورا هیجان زده شده و شروع به خنده و همهمه میکنند، و حتی ممکن است ادای جهانگیر شاه دو لو را نیز درآورند. زنان چشمانشان را برگردانده و با گله و شکایت منتظر تمام شدنش میشوند.
دست خط: مردها زیاد به دکوراسیون دست خطشان اهمیت نمیدهند. آنها از روش “خرچنگ غورباقه” استفاده میکنند. زنان از قلم های خوشبو و رنگارنگ استفاده کرده و به “ی” ها و “ن” ها قوس زیبایی میدهند. خواندن متنی که توسط یک زن نوشته شده، رنجی شاهانه است. حتی وقتی می خواهد ترکتان کند، در انتهای یادداشت یک شکلک در انتها آن میکشد.
حمام: یک مرد حداکثر ? قلم جنس در حمام خود دارد – مسواک، خمیر دندان، خمیر اصلاح، خود تراش، یک قالب صابون و یک حوله. در حمام متعلق به یک زن معمولی بطور متوسط ??? قلم جنس وجود دارد. یک مرد قادر نخواهد بود اغلب این اقلام را شناسایی کند.
خواروبار: یک زن لیستی از جنسهای مورد نیازش را تهیه نموده و برای خریدن آنها به فروشگاه میرود. یک مرد آنقدر صبر میکند تا محتویات یخچال ته بکشد و سیب زمینی ها جوانه بزنند. آنگاه بسراغ خرید میرود. او هر چیزی را که خوب بنظر برسر می خرد.
بیرون رفتن: وقتی مردی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی برای بیرون رفتن حاضر است. وقتی زنی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی ? ساعت بعد وقتی آرایشش تمام شد، آماده خواهد بود.
گربه: زنان عاشق گربه هستند. مردان میگویند گربه ها را دوست دارند، اما در نبود زنان با لگد آنها را به بیرون پرتاب میکنند.
آینه: مردها خودبین و مغرور هستند، آنها خودشان را در آینه چک میکنند. زنان بامزه اند، آنها تصویر خود را در هر سطح صیقلی بازدید میکنند — آینه، قاشق، پنجره های فروشگاه، برشته کننده ها، سر طاس آقای زلفیان…
تلفن: مردان تلفن را به عنوان یک وسیله ارتباطی برای ارسال پیامهای کوتاه و ضروری به دیگران در نظر میگیرند. یک زن و دوستش می توانند به مدت دو هفته با هم باشند و بعد از جدا شدن و رسیدن به خانه، تلفن را برداشته و به مدت سه ساعت دیگر با هم شروع به صحبت کنند.
آدرس یابی: وقتی یک زن در حال رانندگی احساس میکند که راه را گم کرده، کنار یک فروشگاه توقف کرده و از کسی که وارد است آدرس صحیح را میپرسد. مردان این را به نشانه ضعف میدانند. آنها هرگز برای پرسیدن آدرس نمی ایستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان میچرخند و چیزهایی شبیه این میگویند: “فکر کنم یه راه بهتر پیدا کردم،” و “میدونم که باید همین نزدیکی باشه، اون مغازه طلا فروشی رو میشناسم.”
پذیرش اشتباه: زنان بعضی اوقات قبول میکنند که اشتباه کردند. آخرین مردی که اشتباهش را پذیرفته ?? قرن پیش از دنیا رفته است.
فرزند: یک زن همه چیز را در مورد فرزندش می داند: قرارهای دکتر، مسابقات فوتبال، دوستان نزدیک و صمیمی، قرارهای رمانتیک، غذاهای مورد علاقه، اسرار، آرزوها و رویاها. یک مرد بطور سربسته و مبهم فقط میداند برخی افراد کم سن و سال هم در خانه زندگی میکنند.
لباس شیک پوشیدن: یک زن برای رفتن به خرید، آب دادن به گلهای باغچه، بیرون گذاشتن سطل زباله و گرفتن بسته پستی لباس شیک می پوشد. یک مرد فقط هنگام رفتن به عروسی و یا مراسم ترحیم لباس رسمی برتن میکند.
شستن لباسها: زنان هر چند روز یک بار لباسهایشان را میشویند. مردها تک تک لباس های موجود در کمد، حتی روپوش و اونیفرم جراحی هشت سال پیش خود را می پوشند و هنگامیکه لباس تمیزی باقی نماند، یک لباس کثیف بر تن نموده و کوه ایجاد شده از لباسهای چرک خود را با آژانس به خشک شویی منتقل میکنند.
عروسی: هنگام یاد کردن از عروسی ها، زنان در مورد “مراسم جشن” صحبت میکنند، مردان درباره “میهمانی های دوران مجردی.”
اسباب بازی: دختران کوچک عاشق عروسک بازی هستند و وقتی به سن ?? یا ?? سالگی میرسند علاقه شان را از دست میدهند. مردان هیچگاه از فکر اسباب بازی رها نمیشوند. با بالا رفتن سن آنها اسباب بازی هایشان نیز گران قیمت تر و پیچیده تر میشوند. نمونه های از اسباب بازیهای مردان: تلویزیون های مینیاتوری و کوچک، تلفنهای اتومبیل، مخلوط کن و آب میوه گیری، اکولایزرهای گرافیکی، آدم آهنی های کنترلی، گیمهای ویدئویی، هر چیزی که روشن و خاموش شده، سر و صدا کند و حداقل برای کار کردن به شش باتری نیاز داشته باشد.
|
دختر به پسر : |